ناراحــت بود. از نگاه غمبـــارش می شد این را فهمید. درد دلش باز شده بود. نیمه های شب، قدم می زد و زیر لب نجــوا میکرد.
غصه می خورد. با این حال ، حاضر نبود روی حرف امام حرفی بزند. امـــام دوست نداشت به او آسیبی برسد.
... زود خودم را رساندم خط. شاد و سرحال بود. بین رزمنده ها که قرار می گرفت انگار تمام دنیا را به او داده اند. بلاخره امام راضی شده بود که ایشان به جبهه برگردد. سردار مرتضی قربانی
جای پای باران ص 20 ، نقل از کتاب شمیم خاطره ها ص 80
منبع: وبلاگ ـ
سیرت امام سیدعلی