بسم الله الرحمن الرحیم
روباه رفت کنار چند تا گرگ و گفت:
دیگه کمتر طعمه چاق و چله گیرم می افته! نمی دونم چرا اوضاع اینطور شده!!
گرگها هم گفتند: ما هم حال و روزی بهتر از تو نداریم؛ تو که حیله گری حال و روزت اینه ، پس ما ول معطلیم.
روباه گفت: هر چی نقشه پیچ در پیچ می کشم باز دست منو می خونن و دم به تله نمی دن. آخه چرا؟
پشه ای روی پوزه روباه نشست و گفت:
آخه قدیما همه بیسواد بودند و کسی سر از نقشه هایت در نمی آورد. اما امروز فرق داره همه یه پا جی پی اس اند. قدیما کسی عکس روباه رو نشون بچه ها و جوون ها نمی داد ، ولی حالا ...
روباه گفت: یادش بخیر آن داستان قالب پنیر، یادش بخیر خروس زری ، یادش بخیر خروس آواز خوان با چشمه بسته، یادش بخیر محمدرضا و رضا پهلوی، کجا رفت آن روزهای خوش.
بیچاره روباه پیر همان انگلیس فقیر، هر روز این داستان را می نویسه تا شاید آخرش عوض بشه ، اما نمیشه.
آمریکائیهای خونخوار آن گرگهای بی دندان هم به یاد قدیم ها آه می کشند.
و آه بکشید که نفسهای آخرتان در راه است.