بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه خاطرات مستر همفر
با عالم کهنسالی برخورد کردم به نام احمد افندم که در خوشنفسی، پرحوصلگی، پاک باطنی
و خیرخواهی، بهترین مردان دینیمان را همچون او نیافته بودم. او شب و روز میکوشید تا
همچون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شود که او را برترین نمونه میدانست. هرگاه نام او
را میبرد چشمانش پر از اشک میشد. خوشبختانه او حتّی یکبار هم از ریشه و آسان من
نپرسید. او مرا محمّد افندی صدا میکرد. آنچه میپرسیدم به من میآموخت و وقتی فهمید که
من درکشورشان میهمان هستم و برای کار و زندگی در سایه خلیفه پیامبر رفته ام، با من
بسیار مهربانی کرد. اینها دلایلی بود که من برای زندگی در استانبول ارائه کرده بودم.
به شیخ گفتم: من جوانی هستم که پدر و مادرم را از دست داده ام. برادری هم ندارم آنان برایم
ثروتی به ارث گذاشته اند. من اندیشیدم که قرآن و سنّت بیاموزم و لذا به پایتخت اسلام آمده ام
که به دین و دنیا برسم. شیخ به من بسیار خوش آمد گفت. او با کلماتی که عیناً میآورم گفت:
به چند دلیل احترام تو لازم است:
1 تو مسلمانی و مسلمانان برادرند.
: 2 تو میهمانی و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته است:: میهمان را نوازش کنید »
3 تو جوینده دانشی و اسلام بر بزرگداشت جویندگان دانش پای می فشارد.
4 تو در پی کسبی و در خبر است که: کاسب دوست خداست »
از این مسایل بسیار شگفت زده شده، با خود گفتم: چه خوب بود مسیحیّت چنین حقایق تابناکی
داشت و تعجّب کردم که چرا اسلام با چنین مرتبه والایی به دست این حاکمان سرکش و
عالمان بی اطّلاع از زندگی بدین پایه ناتوان و پست شده است.
به شیخ گفتم: میخواهم قرآن کریم را بیاموزم. او از این درخواست من شادمان شد و آموزش
سوره حمد و تفسیر مفاهیم آن را آغاز نمود. تلفظ برخی از کلمات برایم دشوار بود و گاه
حتّی در نهایت، مشقّت میدیدم. به یاد میآورم که تلفظ جمله( وَ عَلیَ اُمَمٍمِمَّنْ مَعَکَ)
را پس از دهها بار تکرار در طول یک هفته آموختم. زیرا شیخ گفته بود باید چنان ادغام کنی که
پدیدار شود. بدین ترتیب من در طول دو سال کامل قرآن را از ابتدا تا انتها « میم » هشت
خواندم ...
ادامه دارد...
(براستی که جای تأسف و غم و اندوه فراوان دارد که جاسوس انگلیسی برای جلب نظر اربابان خود و شکست اسلام ، به مدت 2 سال بر روی قرآن کار کند و اما بسیاری از مسلمانان برای رضای خدا هم دست به چنین کاری نمی زنند ...)