کرامات شیخ حسنعلی اصفهانی(نخودکی)
حکایت 35- مرحوم سید ناصر مکی نقل نمود با حاج شیخ از تهران می آمدیم، در گاری بودیم که در راه به ترکمن ها برخوردیم که به قصد آزار ما می آمدند. مرحوم شیخ از گاری پیاده شد. مشتی خاک برداشت دعائی خواند و به طرف آنها پاشید و سوار شد. بعد از آن ترکمن ها از دور ما را می دیدند ولی نزدیک که می آمدند ما را نمی دیدند مدتی آمدند و لابد با خود می گفتند چرا از دور می بینیم و نزدیک که میشویم گاری و افراد آن را نمی بینیم؟ شاید اجنّه باشند. بالاخره مقداری که به دنبال ما آمدند مأیوس شدند و برگشتند.
نشان از بی نشانها ، ص 58-59